ayeeeeeeeeeee ayeeeeeeeeee

علی و لیلی

به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید

به ابرگفتم عشق چیست؟بارید

به باد گفتم عشق چیست؟وزید

به پروانه گفتم عشق چیست؟نالید

به گلگفتم عشق چیست؟پرپرشد

به انسان گفتم عشق چیست؟

اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:

    *لیـــــــــــــــــــــــــــلیســــــــــــــــــــــــت*

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:43 توسط علی| |


من را باران.....

من را آسمان.....

من را یک پنجره......

تا هوای تو......

امشب باران می آید......

از هوای چشم های تو.......

تا برکه کوچک دل من........

گل سرخ دلم......

آب می خواهد.......

ومن......

تکرار باران را........

هوای هر شبنم ابریست.......

بر درخت رویاهایم.......

سیب هایی می روید که طعم باران دارد......

من هرشب آسمان را خواب می بینم......

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط علی| |


دوست دارم زیر باران باشیم و بدون چتر


کتم را بکشیم روی سرمان

 


 

آنوقت است که بی پروا هم را بغل می کنیم

 


 

دور از هر فکر و خیال

 


 

چقدر دوست دارم من باشم و تو

 

 

و بـــــاران بـــبـــــارد ...

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:32 توسط علی| |


 

وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من

 

اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو

 

بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو

 

تموم هستی منی بمون همیشه پیش من

 

اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم

 

لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم

 

دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی

 

فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی

 

دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود

 

واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون


نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 19:53 توسط علی| |


همیشه
در بدترین لحظه ها
تنها رها می کنی مراو
بدترینِ لحظه ها
وقتی است
که تو
مرا
تنها
رها می کنی

نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 19:9 توسط علی| |



اینم لینک دانلود اهنگ
http://rapidshare.com/files/43994532...c_Orginal_.mp3


Titanic

My Heart will go on


Every night in my dreams

هر شب در رویاهام

I see you, I feel you,

من تورو میبینم من تورو احساس میکنم

That is how I know you go on

میدونم به همین صورت ادامه پیدا خواهد کرد

Far across the distance and apace between us

فاصله ها و فضاهای بین مارو

You have come to show you go on

اومدی نشون بدی که ادامه پیدا خواهد کرد

Near, Far, Wherever you are

نزدیک ، دور ، هرجا که هستی باش

I believe that the heart does go on

بر این باورم که ادامه خواهد داد

Once more you open the door

یه بار دیگه درب رو باز میکنی

And you here in my heart

و تو اینجا در قلب منی

And my heart will go on and on

و قلبم ادامه خواهد داد و ادامه خواد داد

LOVE can touch just one time

و عشق یه روز مارو لمس خواهد کرد

And last for a life time

و یه عمر دوام خواهد داشت

And never let go till we one

و اجازه نخواهیم داد که یکی (تنها) بشیم

LOVE was when I loved you

عشق زمانی بود که تورو دوست داشتم

One true time I hold to

وقتیکه حقیقتا در آغوش گرفتمت

In my life well always go on

در حیات من ما ادامه خواهیم داد

Near, Far, Wherever you are

نزدیک ، دور ، هرجا که هستی باش

I believe that the heart does go on

بر این باورم که دل ادامه خواهد داد

Once more you open the door

یه بار دیگه درب رو باز میکنی

And you here in my heart

و تو اینجا در قلب منی

And my heart will go on and on

و قلبم ادامه خواهد داد و ادامه خواهد داد

You here , there's nothing I fear

تو تینجا هستی پس چیزی برای اینکه من بترسم نیست

And I know that my heart will go on

و میدونم قلبم ادامه خواهد داد

We'll stay forever this way

و برای همیشه به این شکل خواهیم ماند

You are safe in my heart

در دلم ایمن هستی

And my heart will go on and on

و قلبم ادامه خواهد داد و ادامه خواد داد

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط علی| |



بهت نگفتم  تا حالا اینکه چقدر دوست دارم اما حالا بهت می گم بی تو دارم کم میارم

بهت نگفتم  تا حالا اینکه بدجوری عاشقتم بهت نگفتم تاحالا اما بهت میگم 

داری کجاها می کشی باز این دل در به در و

قشنگ مهربون من اینجوری از پیشم نرو

بهت نگفتم  تا حالا اینکه چقدر دوست دارم

بهت نگفتم  تا حالا اینکه چقدر آرزومه پیش چشمات کم نیارم

دلم می خواد باور  کنی از ته دل می خوام تورو  وقتی می گم بمون ؛ بمون وقتی میگم نرو ؛ نرو

بری هزار سالم بشه چشم انتظارت می مونم

بازم برای دل تو ترانه هامو می خونم

خودت می دونی که تورو از دل و از جون می خوامت

لیلی عشق من شدی من مثل مجنون می خوامت


 

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:16 توسط علی| |


خدا گفت:به دنيايتان مياورم تا عاشق شويد

آزمونتان تنها همين است.عشق.و هر كه عاشق تر آمد نزديكتر است پس نزديكتر آييد نزديكتر.

عشق كمند من است.كمندي كه شما را پيش من مياورد.كمندم را بگيريد.

و ليلي كمند خدا را گرفت

خدا گفت عشق فرصت گفت وگو است

گفت و گو با من

با من گفت و گو كنيد.

و ليلي تمام كلماتش را به خدا داد

ليلي هم صحبت خدا شد.

خدا گفت  عشق همان نام من است كه مشتي خاك را به نور بدل ميكند

و ليلي نور شد در دستان خداوند و تابید تا عشق خدایی را به من نشان دهد.

ليلي عشق است و شيطان از عشق واهمه دارد و من عاشق تر.

وشیطان از ما چه دوراست

چه دور...

 

 

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:9 توسط علی| |


 

مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم

مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم

آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم

دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم

نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم

چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم

من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم

آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم

چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم

گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم

آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم

تا تو هستی در کنارم زندگی را دوست دارم


نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:7 توسط علی| |


تو را دوست ميدارم،نمي دانم چرا؟ شايد اين طبيعت ساده و بي آلايش من حد و مرزي براي دوست داشتن نمي شناسد. اما چه كسي مرا دوست مي دارد؟ اي فرشته نازل شده بر چشمانم اي شقايق زندگي ام اي تنها ستاره آسمان قلبم اي زيباترين زيباييهاي محبت اي بهانه خواب شبهايم اي تنها نياز زنده بودنم اي آغاز روز بودنم اي نيمه پنهان من و تو اي معشوقه من تورا با تمام وجود دوست دارم و مي پرستم تو ای لیلی من ...............

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:0 توسط علی| |


نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
 مثل آسمانی که امشب می بارد....
 و اینک باران
 بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
 و چشمانم را نوازش می دهد
 تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط علی| |


♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
جنگل جانم به آتش سوخت، جانانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
درد هجران شعله در من کاشت ، بارانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
گرگ شب در خلوت جانم ، مرا از من ربود
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
معنی فردایی خواب پریشانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
خانه ی همسایه ام جشن بهاران است و من
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دشت دشت لاله ام ، ختم زمستانم کجاست
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:53 توسط علی| |


بچه ها قلبم درد میکنه


نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:46 توسط علی| |


نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:41 توسط علی| |


دلم برای باران تنگ شده است دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است

دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران .بارانی که به من آموخت رسم زندگی را

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان

در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم

مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است

نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم

بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم ببار تا خالی شوم

از غصه ها از دلتنگی ها رها شوم اگر دستی نیست برای آنکه اشکهایم را از گونه هایم پاک کند

ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشکهایی که از گونه هایم سرازیر شده است را پاک کنی

اگر کسی نیست که در کنارم من قدم بزند و با من درد دل کن ای باران تو بیا بر من ببار تا خیس

 خیس شوم

خیس تر از پرنده ای تنها

که بر روی بام خانه دلتنگی ها نشسته است و خسته است اگر بغض گلویم را گرفته است

تنها یک آرزو برای خالی شدن خودم دارم آرزوی غروب باران را دارم

کاش غروبی بیاید همراه با باران برای خالی شدنم ای کاش یارم نیز در کنار آن دو باشد

اما افسوس که او مثل یک پرستوی تنها سفر کرده است مرا تنها گذاشته است

چشمهای مرا بارانی کرده است دل مرا غمگین کرده است

باران بیا تا با هم خالی شویم

تو از این بغضی که در آسمان فرا گرفته خالی شو

من نیز از این سرنوشت دوری خالی می شوم

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:37 توسط علی| |


لیلی جون میدونم از این ترانه خوشت میاد.
تقدیم به تمام عشق های پاک و جاودان
 
بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها
از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود
اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن

حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست

بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها
از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود
اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن

حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست
                                                          

                                                                   تقدیم به لیلی گلم

نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:38 توسط علی| |


شبی شعر را در دلم آفریدی نگو نه!

شبی سایه سیب ها را کشیدی نگو نه!

به دستان تو تارهای نگاهم گره خورد

و تو باز هم تاروپودی ندیدی نگو نه!

اگر با سوالات آشنا هم نبودی

تب و تاب پرسیدنم را که دیدی نگو نه!

تورا در همه شعر هایم سرودم همیشه

تو در قلب مصراع هایم تپیدی نگو نه!

تودر خواب من ابرها را ندیدی و تنها

تو از چشم هایم به باران رسیدی نگو نه!!!!  

 

نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:31 توسط علی| |


 

پسرک18ساله عکسی توی گوشیه خواهر ناتنیش دیدو یکباره دلش لرزید

سعی کرد دل صاحب عکس رو بدست بیاره.پسره عاشق دختره شده بود یه عشق پاک.

پسره دل و زد به دریا و پا پیش گذاشت.اما.......دختره هیچ حسی به ان ندشت ودست رد

به سینه ی پسر زد.پسره عاشق ما نا امید نشد.حالا بعد 4سال از ان قضیه پسره عاشق همون دخترس

وبه عشقش وفادار مونده وهیشکیو تو دلش جا نداده.اما دختره........................................

پسر ما دیگه خسته شده میخواد همه چیو تموم کنه ولی هنوز میخواد عاشق ان بمونه.

(تصمیم پسرو تو آپ آخرم میگم)

به نظر شما پسره چه تصمیمی گرفته؟وبهترین کار چی میتونه باشه

 

نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط علی| |



اینم فال عشق خودم عاشقشم به خداااااااااااااااااااااااااااااا

عاشقتم

عاشقتم

عاشقتم

لیلی من

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:20 توسط علی| |


EshGHE YeKi YeDoNaM: eshghe mani aliiiiiii
EshGHE YeKi YeDoNaM: vay
EshGHE YeKi YeDoNaM: doset daraaaaaaaaaaaam
EshGHE YeKi YeDoNaM: ommmmmmmmmmmmmmmmmmmm

 

این 4 تا جمله رو با دنیام عوض نمیکنم

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:13 توسط علی| |


گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم


و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط علی| |


این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،


تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:5 توسط علی| |


هنوز هم عاشقانه ‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..
این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..
می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

هیچوقت اون پنجشنبه یادم نمیره شب قبلش کلی با هم بودیم قرار شده بود که من زنگ تفریح بهش زنگ بزنم تا باهاش حرف بزنم وایییییییی

اون روز با چه حس قشنگی از خواب بیدار شدم گرگ و میش بود حرکت کردم تا خواستم سوار ماشین بشم بارون گرفت نگا به ساعت کردم گفتم وقت که دارم یکم به یادش زیر بارون قدم بزنم

وای چه حسی داشتم لیلیم اون روز انگار داشت باهام قدم به قدم راه میومد زیر اون بارون منم زیر لب اون آهنگی که خودش وقتی اینو بخونه میفهمرو میخوندم

رسیدم مدرسه

یهو گوشیم لرزید

لیلیم بود عشقم پا به پای من بیدار شده بود هنوز مزه ی بوسی که وقتی میخواستم از پیشش بلند شمو بیام مدرسه رو لبش گذاشتمو داشتم حس میکردم

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ای واسم باز یه ارزی بود

چه روز قشنگی بود اون روز کلی با هم حرف زدیم

هر نیم ساعت یه بار میزنگیدمشو به هم میخندیدیم

وایییییییی

لیلی عشقم دوست دارم عزیزم

 

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط علی| |


از زندگی خسته شده بود.... شقیقه هاش تیر می کشید .. بی تفاوت به دیوار سفید خیره شده بود... چقدر خسته

بود... از نگاهش پیدا بود. تنها اومیدانست...

چقدر دوستش داشت؟ جواب این سوال را نمی دانست اما کسی در درونش فریاد میزد یک دنیا اما دنیا به

چشمش کوچک بود...به اندازه ی تمام ثانیه هایی که با یاد او.فکر او صدای او زندگی کرده بود... اما باز هم

کم بود چون همه ی انها به نظرش به کوتاهی یک رویای شیرین بی بازگشت بود.... هر اندازه که

بود.مطمعن بود که دیگر بدون او حتی نفس هم برایش سنگین خواهد بود و می دانست دیگر بی او زندگی

چیزی کم دارد به رنگ عشق!

نگاهش به جعبه ی کوچکی بود که روی میز بود. دستش را دراز کرد جعبه را برداشت.نفسش داشت بند می

امد. یاد یک هفته پیش افتاد که با چه شوق و ذوقی رفت و خریدش تا بدهدش یادگاری .یادگاری که با ان

عشق را جاودان سازد..چه قدر زیبا بود ... درخشش نگینش توجه همه را به خود جلب میکرد. چه قدر با

خودش تمرین کرد. شب از هیجان خوابش نبرد. اخه فردا باهاش قرار داشت . صبح زود بلند شد . یک دوش

گرفت. کت شلواری را که می دانست خیلی دوست دارد پوشید. حسابی خوش تیپ کرد. جعبه را گذاشت تو

جیبش. اما طاقت نیاورد باز کرد و بار دیگر نگاهش کرد. چه قدر زیبا بود اما میدانست این زیبایی در برابر

ان عزیز که دلش را سال ها بود دزدیده بود هیچ است.

سر ساعت رسید. از تاخیر داشتن متنفر بود.چند دقیقه بعد او امد. کمی اشفته بود. با خودش گفت حتما برای

رسیدن به من عجله کرده است. سر میز همیشگی شان نشستند. کمی صحبت کردند. کم حرف بود. بیشتر

دوست داشت که بشنود. از همه چیز برایش گفت. داشت کم کم حرفاش را جمع و جور می کرد. از اضطراب

تو جیبش با جعبه بازی می کرد. تا خواست حرف دلش را بزنه.. وسط حرفش پرید گفت.. .... یک چیزی را

می خواستم بهت بگم. من دارم میرم. تا اخر هفته ی دیگه... دیگه هیچی نشنید .. انگار که مرد.. قلبش دیگه

نمی زد.. صداش در نمی امد.گلوش خشک شده بود....تا اینکه به سختی گفت؟ چی ؟؟؟ یک بار دیگه بگو...

بغض کرد گفت: من دارم میرم. مجبورم. بابا برام بیلیت گرفته. خودم هم نمی دونستم.. اصلا باورم نمیشه.فقط

یک خواهش دارم این یک هفته ی اخر را باهم خوش باشیم و بذار با یک دنیا خاطرات قشنگ این داستان

تموم شه...نمی خواست هیچی بشنوه. حاضر بود بقیه عمرش را بده و زمان در چند دقیقه قبل ثابت بمونه. اما

حیف نمی شد.. از سر میز بلند شد. نای راه رفتن نداشت. انگار همه ی دنیا روی دوشش بود. گفت بعدا بهت

زنگ میزنم. صدایی راشنید که میگفت: تو را خدا اروم باش.. مواظب خودت باش... نفهمید چه طوری خودش

را رساند خونه . رفت تو اتاقش . خودش را انداخت رو تخت. و تنها صدای یک احساس خیس بود که سکوت

تنهاییش را می شکاند. نفهمید چند ساعت گذشته بود. برایش مهم نبود. موبایلش را نگاه کرد 10 تا اس ام اس

با 3 تا میسکال! می دانست که از نگرانی دارد می میرد. بهش زنگ زد. سعی کرد بروز ندهد  اما نشد تا

صدایش را شنید که گفت بله بفرمایید بغضش ترکید....گوشی را قطع کرد . چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد.. با

خودش عهد بسته بود که اخرین خواسته اش را با جون دل انجام بدهد. و این یک هفته را با هم خوش باشند.

هر روز به جاهایی سر میزدند که با هم رفته بودند. جاهایی که با هم خاطره داشتند. شب ها هم تا سپیده با

تلفن حرف می زدند. به یاد تمام شب هایی که با هم تا صبح از عشق گفته بودند.

ثانیه برایشان عزیز بود. قیمتش قدر تمام عشقی بود که بهم تقدیم کرده بودند. اما این ثانیه ی عزیز خیلی بی

رحم و بی تفاوت به زمین و زمان در گذر بود و یک هفته به سرعت یک نیم نگاه عاشقانه گذشت.. روز اخر

شد ... لحظه ی اخر فرا رسید ... وقت گفتن خداحافظی ... نمی خواست از دستش بدهد . نمی خواست بذارد

برود... نمی خواست.......... اما...............

نگاهش کرد. اخرین نگاه. چقدر دوستش داشت... گفت مواظب خودت باش.. گفت: تو هم همین طور. سخت

نگیر این نیز بگذرد.

گفت: بی تو نمی گذره!!! اشک تو چشامانش حلقه زده بود اما نمی خواست اشکهایش را ببیند!بوسیدش..

چقدر گرمایش را دوست داشت . اما حیف که اخرین بوسه بود... برای اخرین بار نگاهش کرد سرش را به

زیر انداخت و رفت بی خداحافظی.. صدایی را می شنید که می گفت: خداحافظ...

نگاهش به ساعت افتاد.هنوز نرفته بود . با اینکه همین چند ساعت پیش او را دیده بود اما دلش تنگ شده بود..

خیلی تنگ.

صدای موبایل او را از عالم رویا به واقعیت بازگرداند . گوشی را برداشت. صدای اشنایی بود..: من پروازم

را از دست دادم. نمیرم.

می ای دنبالم؟

این بار هم چیزی نمی شنید . صدا گفت: صدام میاد؟ میگم نمی رم. پیشت می مونم . دوست دارم. میای دنبالم؟

به خودش امد: اره . همین الان اومدم.

گوشی را قطع کرد. چه قدر خوشحال بود. زندگی با عشق و دیگر هیچ.چشمش به جعبه ی روی میز افتاد هنوز هم درخشش زیبا بود

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:38 توسط علی| |


یه روز یه دختره یه پسره رو تو خیابون میبینه٬ خیلی ازش خوشش میاد... هر کاری میکنه که دل پسره رو به دست بیاره پسره اعتنایی نمیکنه... چون پسره فکر میکنه همه دخترا مثل همن... 
از داستانها شنیده بود که دخترا بی وفان... خلاصه میگذره ۳٬۴ روز... تا اینکه پسره دل میده به دختره... با هم دوست میشن و این دوستی میکشه به ۱سال ۲سال ۴ و ۵... همینجوری با هم بزرگ میشن... خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن پسره از دختره میپرسه چقدر دوسم داری؟!. دختره با مکث زیاد میگه: فکر نکنم اندازه ای داشته باشه... پسره میگه: مگه میشه عشقت رو دوست نداشته باشی؟!. میگه نه٬ نه اینکه دوستت ندارم٬ دوست داشتنم اندازه نداره... دختره از پسره میپرسه تو چی؟ تو چقدر دوسم داری؟ پسره هم مکث زیاد میکنه و میگه:خیلی دوستت دارم٬ بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی... روزها میگذره شبها میگذره تا اینکه پسره یه فکری به ذهنش میرسه٬ میگه میخوام این فکر رو عملی کنم... میخواست عشق خودش رو امتحان کنه... تا اینکه یه روز میرسه بهش میگه: من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه بیشتر دووم بیارم٬ راستی اگه مردم چکار میکنی؟؟؟... دختره یه کم اشک تو چشاش جمع میشه و میگه: این چه حرفیه میزنی٬ دوست ندارم بشنوم... تو اگه مردی منم میمیرم٬فکر میکنی خیلی ساده اس تنهایی و بدون تو موندن؟!... خلاصه حرف رو عوض میکنه و میگه: تو چی؟من اگه مردم تو چکار میکنی؟ پسره بهش میگه امتحانش مجانیه٬ اگه تو مردی بهت میگم چکار میکنم... خلاصه اتفاق میفته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده... به فکرش میرسه الکی خودش رو به کشتن بد تا ببینه دختره چکار میکنه... یه تشییع جنازه واسه پسره میگیرن دفنش میکنن و پسره یه جا قایم میشه٬ میبینه دختره فقط یه شاخه گل قرمز میاره میندازه و میره... میبینه اهمیتی بهش نداده... دختره با کس دیگه ای رفته... پسره خیلی غمگین شده بود٬ دنیاش خیلی بی رنگ شده بود... تا اینکه بعد از چند روز دختره تصادف میکنه و میمیره... دختره رو دفن میکنن اما هیچکی سر مزارش نیست... پسره با یه دست گل یاس سفید میره سر مزارش... بهش میگه اون لحظه یادته که ازم این سوال رو کردی که اگه بمیری چکار میکنم٬ این کار رو میکنم٬ تمام یاسهای سفید رو با خون خودم قرمز میکنم و منم کنارت میمیرم

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:34 توسط علی| |


 

از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :

    بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن       گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت : شکست عشق

گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن

          گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

                                  گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن

     گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت : شیرین و فرهاد

     گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن

    گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن

         پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ

نوشته شده در جمعه 17 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:40 توسط علی| |


خسته شدم ؛

از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن

گفتم :

ببخشید اینجا جای دوستمه ،

الان برمیگرده ...

.

.

.

لیلی

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:6 توسط علی| |


گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم!
دیگه دوستت ندارم …..

.

.
وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس غلط میکنی که میری …..
مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست !
اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی
همیشه اینجور وقتها میشنود :
به جهنم … !!!

نوشته شده در پنج شنبه 15 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:52 توسط علی| |


هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

... بــــــــــــــــــــوق ...

شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

هفت شماره دیگر

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

... بــــــــــــــــــــوق ...

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.
.
.
.

باز هم هفت شماره دیگر

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

... بــــــــــــــــــــوق ...


سلام ... خدای من !

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !

شماره تماس من :

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)



منتظر تماس شما هستم . انسان !

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:43 توسط علی| |



مثه قایقی خسته تو دریا ... مثه دیدن تو تویه رویا

مثه تیک تیکه خسته ی ساعت ... مثه قصه تلخ صداقت

مثه شب مثه گل تویه گلدون ... مثه تصویر ماه تویه بارون

مثه گریه ی تلخ دیوونه ... دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثه لحظه ی بارونو پاییز ... مثه چشمای خسته ی لبریز

مثه اشکای ریخته رو گونه ... دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثه بارونو ابر بهاره ... مثه لحظه ی خواب ستاره تورو دوس دارم

مثه خاطره های پریده ... دو نگاه به هم نرسیده

مثه شاعرو عشق و رفاقت ... مثه حس غریب نجابت

مثه پرسه و گریه و خوندن ... همه خاطره هاتو سوزوندن

مثه اشکای خواب شبونه ... دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثه لحظه ی بارونو پاییز ... مثه چشمای خسته ی لبریز

مثه اشکای ریخته رو گونه ... دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثه بارونو ابر بهاره ... مثه شلحظه ی خواب ستاره تورو دوس دارم

تورو دوست دارم لبالب

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط علی| |


قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای


این نگاهم در پی در مان توست


در میان ظلمت شبهای غم


چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:5 توسط علی| |


 

خوبه دیشب ازت خواستما

 

خدا جونم حالا دعامونو گوش نمیکنی دیگه بد ترش نکن..................

 

.

 

.

 

امیدوار بود آدمی به خیر کسان              مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان


نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:43 توسط علی| |


ساعت 6 صب به زور از خواب پاشدم لباسامو پوشیدمو حرکت کردم روبه مدرسه زنگ اول عربی داشتیم من ردیف وسط کلاس میز  2 طرف راست میشینم آقای محمدی  ساعت 7:15 بود که اومد تو  بچه ها داشتن دفتر دستکاشونو در می یووردن و منم همینطور سرمو بالا کردم دیدم داره نگام میکنه با لبخند سرشو بالا پایین میکنه بهش گفتم چیزی شده یهو گفت علی چه کردی امروز خوشگل شدی همه بچه ها یهو هوووووووووو کشیدن هر کی یه چیزی میگفت یکی میگفت همیشه قشنگه یکی میگفت شب.....  واییییی دیگه هر کی هر چی میخواست می گفت یهو از یه گوشه یکی بلند شد گفت خب دیشب پیش لیلیش بوده بایدم خوشگل بشه همه ساکت شدن یهو اخه راست میگفت ساعت 3 دیشب باهاش خداحافظی کردم تو این سکوت خنده ی معلم با معنی تر شد بهم گفت علی حالا راست بگو دیشب چند تا تست زدی........

نکته: لیلی انقد مهم شده تو زندگیم که بچه ها اونو از ظاهرم درک میکنن

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:49 توسط علی| |


اگه اهی میشنوی ز من         از این دل دیوونه ام      میخوام که در گیرم بشی          بهم بگی علی من

بهت بگم دوست دارم          بهم بگی دوست دارم            بگی بیا اغوشه من                 نیاز به ارامش دارم

بهم بگی علی من           غرق شدی در وجوده من؟           سرم رو بالا بگیرم                          بگم اره عزیزه من

تو دریا های عشق تو      من عاشقی بودم که تو           یه قایقی بهم دادی                          گفتم نمیرم تنهایی

راهو بهم نشون دادی     گفتی اگه تو این مسیر                 خسته نشیو صاف بری                  به قلب لیلی میرسی

عاشق دریا ها میشی            از شوق قلب لیلی ام           یه صب تا شب پارو زدم           به قلب عشقم رسیدم

یهو جلوش زانو زدم              تاپ تاپ قلبه عشقه من             قایقه چوبی رو شکست              افتادم توی دریا ها

تو عشق لیلی غرق شدم            بازم ازم میپرسی تو؟        غرق شدی توی عشق من         که باز برات یه شعر بگم

اشکام بریزه دم به دم           بازم میگم که این قلم                طاقت حسو نداره                بازم میگم که این ورق

توان عشقو نداره         ولی تو بیت اخرم        قشنگ ترین جمله ی من              اوج توان قلمه

                                              دوست دارم لیلی من

عشقم یادته اینو.............

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط علی| |


مردان هم قلب دارن

 

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

 

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ...

 

نه بخاطر زورِ بازوها


نوشته شده در شنبه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:57 توسط علی| |



 

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

 

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
قلب

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:46 توسط علی| |


دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت

 


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:21 توسط علی| |


 

تو ای محرم راز و اسرار من                              تو ای مرهم درد درجان من

تو ای باعث تک تک وازه هام                            تو ای علت بارش خنده هام

تو ای ناجی زندگی گمم                                 تو نقاش نقش بزرگ خودم

تو ای اسم تو بر لبم زمزمه                              تو ای فکر تو در دلم معجزه

تو ای آتش عشق تو در دلم                             تو ای مادر زندگی,ای گلم

تو لیلی من

                             تو دنیای من

                                                          تو ای روشنی شب تار من

تو احساس من

                               تو اکسیر من              تو ای دلخوشی دل خون من

تو عشق منی ماه من ناز من

تو لیلی من

                        تو لیلی من

                                                  تو لیلی من

                                                                       تا ابد

o

نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:44 توسط علی| |


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز   فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط علی| |


  • دانلود فیلم
  • دانلود نرم افزار
  • قالب وبلاگ